علیرضا لبش یا طنزپردازی است که جامعهشناسی خوانده است یا جامعهشناسی که طنزپردازی میکند. هرچه هست خودش درباره خودش حرفهایی دارد که به شرح زیر است:
«اول مهرماه 1360 با بازگشایی مدارس، روادید ورود به این کره خاکی را در یافت کردم و با سریعترین وسیله نقلیه خود را به دنیا رساندم. هرچند بعدها فهمیدم که این شتاب از سر ناآگاهی بوده است. از آنجایی که روز باز شدن مدارس با ولادت من مقارن شد، نافم را با کتاب و مدرسه بریدند. تا همین چند وقت پیش هم در دانشگاه اصفهان تحصیل میکردم تااینکه کارشناسی ارشدم را در رشته جامعهشناسی گرفتم. تا به حال از جشنوارههای مختلف داخلی و خارجی و ادبی و بیادبی (که از ادبیهایش میتوانم به جشنواره طنز مکتوب، جشنواره طنز طهران، دوسالانه ادبی دانشجویان سراسر کشور، جشنواره شبهای شهریور و جایزه ادبی اصفهان اشاره کنم) جوایز کمشماری را دریافت کرده و جوایز بیشماری را نیز دریافت نکرده¬ام. حالا که دارم اشاره میکنم باید به آثار منتشرشدهام نیر اشاره کنم که عبارتند از: خنده در مراسم تدفین، نسکافههای بعد از ظهر، مرثیهای برای گمگشتگی، کافه خنده و کبریت کم خطر.
و این اشاره را هم میکنم که در کل همه اینها را مدیون غضنفر پسر همسایهمان هستم که شبها با صدای موتور گازیاش نمیگذاشت بخوابم و مرا مجبور به خلق شاهکارهای ماندگار و فاسدنشدنی میکرد.
موقع نوشتن طنز شبیه آدمی میشوم که هی جلوی آینه سوزن در چشم خود فرو میبرد و فریاد میکشد. بقیه از دیدن این صحنه به خنده میافتند، ولی چون آینه ندارند نمیبینند که در چشم خود جوالدوز فرو میکنند. خلاصه در این وضعیت شتر گاو پلنگ، با تمام بینمک بودنم، اگر بخواهم از واقعیتها بنویسم، چارهای جز نوشتن طنز ندارم.
راستی یادم رفت بگویم، من به شکل کاملاً تصادفی شبیه علیرضا لبش هستم.»
منبع : دفتر طنز حوزه هنری
یک دیدگاه
سارا:
مهدی موسوی نژاد زنده اس؟؟؟